دوست ارجمندی در طی خواندن مطلب قبلی بنده نظری را در انتقاد از روانکاوی عنوان کردند که بسیار بجا و قابل پذیرش بود .
انتقادات و ایرادهای قابل ملاحظه ای برعلم روانکاوی وجود دارد .
[ من هنوز هم از روانکاوی به عنوان علم یاد می کنم ]
در سال 1975، سرپیتر مداوار، دانشمند انگلیسی ، برنده جایزه ی نوبل 1960 رشته ی پزشکی و فیزیولوژی ، طی مصاحبه ای اعلام کرد که فرضیه های روانکاوی بزرگترین حقه بازی ذهنی در قرن بیستم ، همچون ادعای وجود دایناسور در عصر جدید بوده است .
فردریک کروبنز که از منتقدان برجسته ی روانکاوی به شمار می رفت ، از عقاید روانکاوانه اش دست کشید و اظهار داشت که نه تنها ادعاهای روانکاوی ، بلکه هوش و ذکاوت فروید نیز افسانه ای بیش نبوده است .
به هر حال من خودم به شخصه با برآیندهای درمانی روانکاوی در حیطه ی پزشکی موافق نیستم . علی رغم اینکه برخی از نشانه های بیماری های درمان شده از جانب روانکاوی از جمله نشانه های تنی (جسمی) محسوب می شدند مانند (فلج های هیستریایی) و بعدها به سایر نشانه های مشخصآ روانی ، چون وسواس ، فوبی(هراس) ، و سرانجام بیماری های روان – تنی و دشواری های شخصیتی گسترش یافت.
و مطمئنآ هیچ پزشکی نمی تواند دارویی را بیابد که علی رغم بهبود بخشیدن جسم بتواند مسائل پیچیده و تو در توی شخصیت ، شوربختی ها ، عقده ها، احساس حقارت ، شکست و ناکامی را درمان کند .
اما با توجه به آنچه گفته شد ، باز هم من به موضوع درمان از طریق روانکاوی به دید تردید و شک می نگرم . چون تا آنجا که روانکاوی برای من توانسته جذاب و مسمر ثمر باشد در بعد نظری و ژرف کاوی های آن بوده . چون پاسخ بسیاری از مسائل پیچیده ی فلسفی را برای من به همراه داشت . به خصوص در تحلیل رویاها و کشف ضمیر پنهان. و همچنین ذهن خام مرا از موهومات و خرافات پاکسازی نمود .
اما باز اینکه می گویم روانکاوی در حوزه ی درمان کمرنگ است به خاطر این است که این علم بیشتر بر پایه ی تجربیات شخص متخصص استوار است تا یک قاعده و چارچوب انتظام یافته .
به نظر من درمان به وسیله ی روانکاوی مانند این است که بخواهیم کسی را به وسیله ی جامعه شناسی یا فلسفه درمان کنیم .
اما با همه ی این تفاسیر ، بنده برای این علم در شاخه ی نظری آن احترام و ارزش خاصی قائل بوده و به پاس کاوش ها و دستاوردهای نابی که در دل خویش جای داده سر تعظیم فرود می آورم .
منبع: www.bing.blogfa.com